شناخت ابتدایی از فلسفه هایدگر

هایدگر فلسفیدن حقیقی را تامل برای پاسخ به پرسش از معنای هستی میداند. او میگوید: اینکه گفته میشود هستی عام ترین مفاهیم است؛ معنایش این نیست که مفهومش روشن است بلکه معنایش این است که مبهم تر و تاریک تر است. هستی عام است. وقتی میگوییم عام یعنی نمیتواند مانند یک وجود استنتاج شود چرا که هستی عام ترین مفاهیم است و نمیتواند از مفاهیم عام تر و بالاتر مشتق شده باشد. اما وقتی از معنای هستی میپرسیم بعبارتی داری فهمی از هستی هستیم و انرا بدیهی میدانیم. گر چه به لحاظ مفهومی نمیتوانیم دقیقا مفهوم وجود داشتن هستی را بیان کنیم.

در راه شناخت هستی باید بدانیم هستی موجودی در عرض سایر موجودات نیست بلکه "هستی هست ها است" اگر در پی فهم هستی هستیم باید بدانیم که از طریق متعارف در شناخت و تعریف سایر موجودات، نمیتوانیم آنرا بفهمیم. 

بنابراین هستی از رهگذر خواص خویش باید به نمایش در آید و فاش شود. هستی در این واقعیت چیزی هست، قرار میگیرد. یعنی هرجا چیزی هست هستی هست.

هایدگر وجود انسان را آشکارگر هستی میداند که میتوان از طریق آن معنای هستی تشخیص داده شود که این وجود را دازاین مینامد

هایدگر برای شناخت هستی تحلیل وجود انسان را لازم میداند اما این راه حل به هیج رو برهانی یا استنتاجی نیست. زیرا استنتاج سعی در استخراج امری از امر دیگر است. حال انکه از غیروجود نمیتوان چیزی درباره وجود نتیجه گرفت و او راه حل را در پدیدارشناسی میداند

پدیدار شناسی

پدیدار شناسی دازاین یعنی دازاین میتواند هستی خویش را بنمایاند و از راه نشان دادن هستی، میتوان به معنای هستی پی برد. هایدگر در پدیدار شناسی پیرو هوسرل بود و هوسرل در این مورد با طرح این اصل بر آن بود که باید هرگونه پیش داوری و فرض های ذهنی را کنار نهاد و فقط آنچا را به ظاهر مینماد و به نظر می‌آید، آنگونه که به نظر می‌آید، توصیف کرد.

هوسرل در مقابل دیدگاه کانت می‌ایستد و ایده شهودی بودن مقولات را مطرح میکند. کانت مقولات را عمل فاهمه میپنداشت؛ یعنی چیزی ذهنی که خلاقیت فاهمه ما است.

اما هوسرل بر آن بود که مقولات، از جمله هستی از امور شهودی هستند یعنی اموری که ما آنرا مشاهده میکنیم و تجربه میکنیم. مقولات داده ها هستند نه از جنس ساخته های ذهنی.

پدیدار شناسی یعنی خود پدیدارها مهم هستند بدون استنتاج و قیاس؛ تنها با شهود پدیدار و سپس تحلیل آن پدیده اصل پدیدارشناسی هوسرل بود. اما آنچه که هایدگر را از کانت و هوسرل جدا کرد دازاین و مسیله وجود بود. 

از نظر کانت متافیزیک نوعی تفکر است که هدفش رسیدن به شناخت پیشین و انچه ورای تجربه ما قرار میگیرد است و رسالت فلسفه بررسی چنین امکانی است از اینرو کانت به نقادی عقل محض و بررسی امکان وصول عقل نظری پرداخت. از نظر کانت فلسفه به معرفت شناسی و بررسی ارزش معلومات معطوف میگردد. یعنی انسان فاعل عمل شناسایی و محور تامل فلسفی است. اما هایدگر انسان را فقط بعنوان شناسا(سوبژه) نمیداند بلکه همزمان فاعل فعل هم هست چون محور پدیدار شناسی بر پدیدار شدن خود انسان هم هست. یعنی دازاین به معنی در جهان بودگی؛ پرسشگر معنای هستی است و در حال نمایاندن هستی هم هست. دازاین محور تحقق معنای هستی است.

همچنین هایدگر در جایی دازاین را اینگونه تعریف میکند( دازاین وجودی است که برای او در هستی اش، این هستی یک مسئله است) یعنی پاسخ به این پرسش یکی از امکان های وجودی اوست. البته دازاین در فلسفه هایدگر در هر مقوله ای تعریف خاص خودش را دارد و تعریف مشخصی ندارد. تمایز دازاین از دیگر موجودات این است که نه فقط هست، بلکخ فهمی دارد از آنکه کیست و مسئولیتی دارد برای آن که هست.

هایدگر میگوید حقیقت همان وجود است و وجود از طریق دازاین به معنای گشوده بودن، روشنی و باز، عیان میشود پس ذات وجود همان حقیقت است.

در کتاب هایدگر deasein به معنی انسان است از ان جهت که باز و گشوده برای هستی است و da-sein بازهم به معنی انسان و مظهر وجود است.

هایدگر رسالت اصلی فلسفه را پرسش از هستی میداند اما قبل از آن باید وجود را تحلیل کرد تا به این پرسش رسید.

در نظر کانت، انسان یک ربط است مثل در جمله دیوار سفید است انسان همان "است" هست. کانت انسان را محمول صفت یا حقیقت یا کمال نمیداند و انسان صرفا یک وجود شناسنده است بنابراین از نظر کانت پرسش از معنای هستی بکلی مردود است در صورتی که هایدگر رویکردی خلاف این داشت.

و در مورد اختلاف هایدگر و هوسرل؛ از نظر هوسرل ذهن(سوبژه) در پدیدار شناسی نقش اساسی دارد زیرا از نظر هوسرل آگاهی نیت گون است. یعنی ذهن (من) است که به پدیدارها معنا میدهد و معنای هرچیزی نخست در اگاهی من ساخته و پرداخته میشود بنابراین هرگونه اگاهی نیتی است به سوی چیزی. (البته کانت هم ذهن را شناسا میداند ولی تفاوتش در شهود است، کانت فاهمه را همراه با فاکتورهای ذهنی عامل نوع شناسایی میداند اما در پدیدارشناسی فاعل بدون هرگونه پیش داوری با روبرو شدن با پدیده ها و همچنین پدیدار نمیودن خود، ذهن شکل میگیرد و انسان حاوی این پدیدارهاست نه فاکتورهای ذهنی و فاهمه)

هوسرل ذهن استعلایی یا شکل اولیه من را نقش محوری میداند و هدفش دستیابی به اگاهی و شهود یقینی بر محور این ذهن استعلایی است. یعنی هوسرل بر محور ذهن استعلایی میخواست به آگاهی و شهود یقینی برسد که بنوعی فلسفه را تبدیل به علم کند‌. (ذهن استعلایی یا نفس من که کانت آنرا بیان کرد به معنی مقوله ای از ذهن است که جمع ادراکات ک فهم و تجربه را در بر میگیرد و اصل تفکر و شکل تفکر توسط استعلا صورت میگیرد) بنابراین هوسرل سعی داشت با این ذهن استعلایی و تبیین ذهن و تفکر به یقینات برسد. او وجود را بدیهی تلقی کرده بود. وقتی میگوییم من فکر میکنم یعنی من وجود دارد و حالا مقوله فکر میکنم را بررسی کنیم. 

اما هایدگر دازاین را موجود در زمان و با تمام محدویت ها و موقعیت ویژه اش در جهان مد نظر قرار داده بود نه فقط ذهن استعلایی. و در مورد قطعیت وجود "من" ؛ هایدگر پرسش از هستی را مسئله اصلی میدانست و وجود را. یعنی اصالت وجود بشری را اول مورد کنکاو قرار میداد و من را بدیهی تلقی نکرد.

آزادی و آینده - ژان پل سارتر

پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی

شناخت مقدماتی هایدگر

هستی ,وجود ,هایدگر ,یعنی ,انسان ,ذهن ,معنای هستی ,ذهن استعلایی ,است که ,پدیدار شناسی ,از نظر

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جدیدترین بک گراند |پی اس دی آتلیه همه با هم در مقابل کووید 19 سفر با مریم موزیکگرام آموزش کامپیوتر و فرمول های آن-115pcr.blog قاصدک خدا برق و الکتریسیته آموزش بورس، تحلیل بازار، سیگنال خرید سهام مهاجرت به گرجستان | اقامت گرجستان فروش انواع لوازم آرایشی