زادی و مفهوم آینده - ژان پل سارتر 

انسان بدان انسان است که اقدام میکند» 

 انسان محکوم است به آزادی» 

 بشر همیشه آزاد است» 

قبل از اینکه مبحث را آزادی و آینده را شرح دهم بهتر است توضیح مختصری در مورد آگاهی بدهم. از نظر سارتر آگاهی انسان دو لایه است؛ 

"آگاهی برای خود" در این لایه از آگاهی انسان جهان را همانطور که هست می‌بیند و به اشیا را به صورت واقعی خود آگاه می‌شود. 

"آگاهی برای خود" در این آگاهی انسان آنچه را می‌بیند تفسیر میکند و ارتباطش با خود یا منفعت آن چیز را بررسی میکند و به کلی آن چیز را در آگاهی خود تغییر می‌دهد و ان چیز با ذهنیات انسان آمیخته می‌شود. 

با این مقدمه به سراغ مفهوم آزادی و آینده می‌رویم؛ 

(1)

بودن به عمل کردن، بسته است. آگاهی "برای خود"(آنچه مشاهده میکند) با جدا کردن خود از آگاهی "در خود" (آنچه تفسیر میکند )، فرد را به یک عین تقلیل میابد، یک نیستی میشود بنابراین فرد در پی آن است که خود را به هستی تبدیل کند و سعی در دست یافتن به هستی پرسش ناپذیر خود دارد. فرد عمل میکند که باشد و از عمل او ارزش ها زاده میشوند. 

یک عمل به یک چیز خاص التفات دارد. فرد با جدایی خود از شرایط و موقعیت و حالت امور فعلی، دست به عمل میزند. یعنی فرد چون آینده را میسازد و بسوی آینده پرتاب شده، همواره خود را از موقعیت فعلی جدا میکند و خود را در امکان های متعدد آینده متصور میشود. او با جدا کردن خود از شرایط موجود، تفاوت یا غایت را در آینده در شرایطی دیگر در میابد بنابراین این به محرکی تبدیل میشود که دست به عمل بزند. 

و چون آگاهی "برای خود"، خود را از شرایط موجود جدا میکند پس" انسان آزاد است". 

آزادی به مثابه جدایی آگاهانه از آنچه وجود دارد و مطرح کردن خود در آنچه ممکن پنداشته شود(این ساده ترین توضیح مفهوم آزادی بود). کارگر علیه شرایط زندگیش انقلاب نمیکند مگر آنکه در یک آینده ی قابل تحقق، خود را از این شرایط جدا کند. پس بنیان و شرط همه ی عملها، آزادی است. 

ترس، ممکن است مرا به عمل وا دارد، اما تنها به این دلیل میترسم که آنچه الان دارم را میترسم از دست بدهم. یعنی ترس آن هنگام میآید که آنچه در شرایط فعلی هستم را غایتی آرمانی تلقی کنم. و اگر من این غایت را رد کنم،یک ترس بی پایه، نا معقول و بی معنی خواهد بود. با جدایی از حال و مطرح کردن خود در آینده، ترس از بین میرود و این جدایی باعث بوجود آمدن آگاهی (خودسازی)، انگیزه، عمل میشود و غایت را همچون اجزای بهم پیوسته خود در بر میگیرد (زندگی روایتگرانه، که غایت را در کل زندگی و آینده میداند نه یک هدف خاص). عمل در این معنای تام، آزادی است. از آنجا که آگاهی برای خود، همواره در حال جدا کردن خود از آگاهی در خود است، پس انسان همیشه در آزادی و پرتاب شدن به آینده و تلاش در هست شدن است. یعنی آزادی همین حذف آگاهی "در خود" است. 

با مطرح کردن خود در آینده، انگیزه بوجود میآید و در پی آن عمل. 

حضور انسان شکلی از بودن نیست، بلکه شکلی از عمل کردن، انتخاب و ساختن خود، میباشد. زندگی و آزادی عبارت است از جدایی از هر آنچه که هست و بوده، و مطرح کردن خود در شرایط نوین است و همین مطرح کردن همیشگی است که انگیزه ها و غایت ها را میسازد. فرد میتواند بر این آزادی پرده بیاندازد اما نمیتواند ویرانش کند. من میتوانم خود را بفریبم که امور ثابتی، از پیش داده شده مثل عواطف و عقل توسط خدا یا طبیعت یا جامعه در من هست و دارای یک ذات هستم، اما این جهان گذشته است، یک جهان مرده. آزادی تنها در جدا کردن خود از هر شرایط، ذات و ماهیت فعلی ای است که رخ میدهد. 

خواست و شور نیز، مانند انگیزه و غایت، حالتهای داده شده ای از ذهن نیستند بلکه آنها در اثر جدا شدن از حال و رفتن به آینده بوجود می آیند. آنها عناصری هستند که بیانگر آزادی انسانند و آنرا تدارک میبینند، نه امور مقدری که او تابع انهاست. خواست، شور، انگیزه حالتی ذهنی نیستند بلکه آنها با تفکر به ‌ مطرح سازی خود در آینده بوجود می آیند. شور و انگیزه تعریف کننده ی قصد است، قصدی که به عمل تبدیل میشود، قصدی که از مطرح شدن در آینده بوجود آمده بنابراین این عواطف به خودی خود وجود ندارند بلکه حالتی از آزادی و آگاهی است که عمل را مهیا میکنند. 

(2)

گفتیم انسان آزاد است که خود را در آینده مطرح کند و با این مطرح کردن، خود را از حال، شرایط و موقعیت فعلی جدا میکند و آینده را آنچنان که میخواهد، میسازد. 

من با جدا کردن خود از خودم، که مرا به گذشته پرت میکند، و از جهانی که در آن حضور دارم، به سوی شکلی از هستی فرا میروم که میتوانم با آن همانند شوم. 

بعنوان مثال؛ من میتوانم با همانند کردن خودم با جسمم، در رنج یا شادی هایش، یا با پرورش مالیخولیایی، با آن زندگی کنم. در کل میتوانم از راه‌های متعدد، خودم را به گذشته خودم و به چیزهای جهان ربط بدهم. 

اما اگزیستانسیالیسم میگوید شما میتوانید از گذشته و جهان جدا شوید و طرح اصلی خود، یعنی "انتخاب توسط خودم" را پیش بگیرید؛ میتوان ادامه ی خستگی ناشی ناشی از یک سفر را، بجای رها کردن آن، انتخاب کرد و بر عکس». تنها به بهای یک دگرگونی، یک تغییر در طرح یا انتخاب اصلی خودم، میتوان قهرمان شدن را بجای مالیخولیایی شدن، انتخاب کرد. 

روانکاوی اگزیستانسیالیستی با رد جبر رویدادهای گذشته و فشار محیط، با روانکاوی فروید متفاوت است. این روانکاوی نشانه ها را با ادغام در کل شخصیت فرد در گذشته، تفسیر میکند. بعنوان مثال؛ عقده ی خود کم بینی، از آنجا ناشی شده که فرد خود را در پیشگاه دیگری همچون یک خود کم بین، مطرح کرده است، یعنی بجای رد دیگری، هستی خود را برای دیگری انتخاب کرده است. 

من با انتخابم، آینده خود را میسازم همانطور که با ادراکم از کوچکترین عین ها، جهان را بوجودی سازمان یافته تبدیل میکنم. 

آگاهی از انتخاب اصلی من، آگاهی من است از خودم. من با آگاه بودنم، خودم را از آنچه هستم و در حضورش قرار دارم جدا میکنم، یعنی انتخاب میکنم که چگونه باید با آنها در رابطه باشم : انتخاب و آگاهی،هردو یک چیزند» 

آگاهی به این معنی نیست که ما با تفکر و تحلیل، به یک شمای کلی از خود برسیم بلکه آگاهی همان انتخاب است که ما با بودن در جهان و زندگی کردن انرا پدید می آوریم. یعنی انسان هیچ ماهیتی ندارد و هیچ راهنما و اتکایی ندارد و فقط با زندگی کردن، و انتخاب خود را میسازد و این طرح کلی، همان آگاهی است. این انتخاب ها هستند که ارزش ها و معانی و نقش چیزها در زندگیمان، را تعیین میکنند. ما انتخاب میکنیم هر ارزش چه جایگاهی داشته باشد و چه نقشی ایفا کند. 

که در مبحث دلهره گفتیم که؛ این بدون اتکا بودن باعث دلهره میشود چون هیچ راهی برای اثبات وجود ندارد که انتخاب ما درست بوده. 

انتخاب های ما همیشه در عین حال که مطلق هستند، نا مشروط نیز هستند و ممکن است هر آن با انتخابی دیگر جایگزین شوند اما از آنجا که جهان بوسیله و برحسب این انتخاب ما، توسط ما ادراک و تفسیر میشود، با تغییری ریشه ای در انتخاب، میتوان تغییری بنیادی در جهان هستی داد. 

(3)

پیشتر درمورد آزادی گفتیم که انسان همواره آزاد است (محکوم است به آزادی) چون همواره در حال جدا شدن از حال و شرایط فعلی و خلق آینده است. 

اما برهان عقلی ای که بر این نظر وارد میشود این است که؛ من نه آزادم که از سرنوشتی که طبقه ام، ملیتم، و خانواده ام را رقم زده است بگریزم و نه حتی قدرتم یا بختم را بسازم و نه بر آن عادت‌های خودم که کمترین اهمیتی ندارند چیره شوم. انسان بسیار بیش از آنکه موجودی باشد که خود را میسازد، موجودی است که توسط آب و هوا و سرزمین، نژاد و طبقه، زبان و رویدادهای بزرگ و کوچک ساخته میشود - هستی و نیستی. سارتر» 

این درست است که موجود آزاد، موجودی است که طرح های خویش را تحقق بخشد اما رد آنچه که واقعیت دارد و طرح آنچه که ممکن است، نیز خود به معنی عمل آزادانه است. و مقاومتهایی که پیش می آیند شرط عملی ای که آزادی را از ضرورت متفاوت می سازد. یک انسان آزاد نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه با جهانی درگیر باشد در برابرش مقاومت کند» آزاد بودن به معنی توانایی اجرای هدف نیست بلکه بمعنی آن چیزی است که انسان میخواهد. نه دستیابی به آنچه انسان میخواهد بلکه تعیین اینکه انسان چگونه زندگی کند، است و چه غایتهایی را دنبال کند. 

در عین حال، آزادی یک آرزو یا اشتیاق نیست مگر آنکه برانگیزنده عمل باشد؛ به این معنا که زندانی همیشه آزاد است که برای فرار بکوشد یا بکوشد خود را آزاد کند، که این از خواب آزادی را دیدن متفاوت است. 

همانطور که در پست های قبل گفتم، فرد با جدا شدن از شرایط فعلی و پرتاب شدن در آینده و خلق یک طرح پیش بینی نشده، آزاد است. اما این به این معنی نیست که جهان هستی در این مورد، فاقد جایگاه است، بلکه برعکس، این وجود هستی است که با رد آن و جدا شدن از آن، یک هستی جدید خلق میکند. 

اکستاز (هستی لنفسه) با این معنی است که انسان در خود عدم (نیستی) دارد و این تنها شامل انسان میشود. انسان با نیست کردن آنچه که با آن در ارتباط است و جدا شدن از آن، آزاد است و باعث پدیدگی عملی و امکانی نوین میشود. 

 آزادی عبارتست از فقدان هستی در رابطه با یک هستی داده شده و نه ظهور یک هستی مثبت-سارتر» 

امیر آبتین 

منبع؛ هستی و نیستی اثر سارتر 

آزادی و آینده - ژان پل سارتر

پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی

شناخت مقدماتی هایدگر

  ,آگاهی ,انسان ,یک ,آزادی ,آینده ,است که ,خود را ,کردن خود ,خود در ,آزاد است

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش کافی شاپ چاردیواری من بهبود بخشی محیط مدرسه شاخ گوزنی کوروش نمایندگی فروش خدمات تعمیر آدرس کولر گازی اسپلیت کم مصرف در شیراز - عظیمی server6512 مرکز اینترنت خاویار سرمایه گذار تور های هندوستان